- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
پُر از سـتـارهٔ دانـش شـد آسـمـان دلـت تـمـام علـم نـهـفـتـهسـت در مـیـان دلت به محضر تو همه هستههای علم شکافت خرد چـو گـوهـر دریای بیکـران دلت به اوج عقل تو هیچ عقل دیگری نرسد لـدن شـدهسـت به لطف خدا از آن دلت ابـان و جـابر و حـمران و ابن اعـینها کنـنـد کـسـب مــعـارف ز آسـتـان دلت ابوبـصیـر و بـریـد و سـدیـر و عـبدالله شـدنـد عــالـم دنـیـــا ز ارمـغـــان دلت هر آنکـه با تو بـماند بـه دهـر گل بکند تــب بــهـشت بگـیـرد ز بـوسـتان دلت اگـر چـه لایـق وصــل تـو نـیـسـتم امـا مـرا تـو جـا بـده در کـنـج آشـیـان دلت فــدای تـو بـشـوم ای امــام بـیحـرمــم خــدا کـنـد بـشـود شـیـعـه سایـبـان دلت اجازه میدهی یک گوشهای اشاره کنم ز غربـت تو بـگویـم من از زبـان دلت نه! بهتر است نگویم دگر ز کوفه و شام که پاره میشود از اسمشـان امان دلت
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
آفـتـاب بن عـلـی بن حـسـيـن بن عـلی راوی نــور، شـكـافــنـدۀ عــلــم ازلـی مـادرش آيـنه، فـرزند فـرستادۀ عـشق بـنـدۀ خـوب خـداونـد، خــداونـد جـلـی آدم و جنّ و ملَك پيـش تو زانو زدهاند خانۀ كـوچك تو با دو سه ديـوار گِـلی هـمه سُبـحـانـكَ لا عـلـمَ لَـنـا میگویند گـاهِ تـفــســيـر تـو از آيــۀ الله و ولـی ناگهان روز الست از همه پرسيد خدا دوست داريد علی را؟ همه گـفتند بلی شعـر من جـابر عـبـدالله انـصاری شد كه سلامی بـرسانـد به تو با تـنگدلی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست این دانش بیحد مگر از سوی خدا نیست در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف جز آیۀ « سُبحانَکَ لا عِـلمَ لَنا» نیست هر تیر نگاهت به هدف میخورد آری در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست تا اینکه سلامی برساند به تو از عـشق جابر همۀ عـمـر دلش در نگـرانیست از لـطـف احـادیث و تـفـاسـیـر بـلـندت در دین خدا تا به ابد شبـهـه روا نیست یک عمر گذشته ست ولی خاطر پاکت یک لحظه جدا از سفر کرب و بلا نیست هنگام اذان است و چه رؤیای قـشنگی در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
اعـمـاق آیــههـای یـقـیـن را شـکـافـتـه نور است و آسـمـان برین را شکـافـته او راز آفرینش هر جوی و جنگل است او چشمهای که قـلب زمین را شکافـته از مهر اوست سبزه اگر خاک نرم را یا صخـرههـای کـوهنـشین را شکـافـته همنام آنکسیست که بیشکّ و بیگمان با یک اشـاره مـاهِ مـبـیـن را شـکـافـته پیداست از نگاه حـزینش که دیده است یک روز سخت پیکر دین را، شکافته
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
معلوم شد می از هیجان دور بوده است دور از لبت مكدر و مخمور بوده است ایـن آفــتــابِ در پـی تـحــقـیــق، آمــده در بُعـدِ نـاشـناخـتـهات كـور بوده است حتی تحـیـری كه بدست تو میشكـافت از جایگـاه حاجت خود دور بوده است مردی كه با لبش، دَمِ شمشیر را شكافت در پـنجـۀ مناظـره محـصور بوده است چشمان تو كه كشف شدند، آسمان نوشت خورشید هم شعاعی از انگور بوده است در سـســتـی مــداوم دار الـخــلافـههـا پلكت به حل مسئله مشهـور بوده است طوری زمین به جاذبه ات، خیره مانده بود انگار، محوِ آتشی از (طور) بوده است وقتی كه علم،صورت خود را در آب دید باور نداشت هـالهای از نور بوده است معـلـوم شد برای به معـراج خـوانـدنت هر شب هـزار آیـنه مـأمـور بوده است مـولا! قــلـم ســـوادِ ثـنـایـت نـداشــتــه! این شعر هم ز وصف تو معذور بوده است یك عمر، لب به نام تو وا كـردهام ولی از من هـمین مـقدمه، مقـدور بوده است
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
باطنش هر لحظه در روی محمّد ظاهر است در امام غایب این عصر،علمش حاضر است مادر از نسل حسن، بابایش از نسل حسین خلقـتی اینگونه در بین خلایق نادر است هرکسی او را زیارت کرده باشد در بقیع؛ هم علی و هم حسین و هم حسن را زائر است عقل کلهای جهان فهمیدهاند این راز را چارۀ آنچه نـمیفـهـمـند قـال الباقـر است بـا احــادیـثـش دلِ آشــوب من آرام شــد از تخصص های او تاثیر روی کافر است از رقیه هرکه بیـتی گفت بیـتـش میدهد این قلم، این گود، بسم الله هرکس شاعر است
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
شبیه نور؛ بیپایان خصالِ حضرتِ باقر قلم شرمنده شد از وصف حالِ حضرتِ باقر چه خورشیدانه روشن کرد تکلیف خلایق را احادیث گوهر بار و زلالِ حضرتِ باقر تمام تار و پودم میشود ایمان! اگر باشد؛ به دور گردنم یک لحظه شالِ حضرتِ باقر ولی الله الاعظم کیست؟ میگویم: علیٌ حق که جز این نیست در محشر، سؤالِ حضرتِ باقر شنیدم مادرش بنتُ الحسن بود و از آن اول کرَم شد راه و رسم و شد روالِ حضرتِ باقر شکافنده ست! یعنی روبرویش علم زانو زد اصول و فقه و عرفان شد حلالِ حضرتِ باقر نگاهم، نیّـتم، جانم فـدایش که برای من؛ فدا شد ماه و سال و جان و مالِ حضرتِ باقر مبادا جایِ شاگردی که عالِم باشد و عامل شوم با کوهی از عصیان وبالِ حضرتِ باقر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
کـمیت قافـیه لـنگ و زبان شاعر لال چرا که وصف امام است در قصیده محال صدای پـای مسیـحا حـیـات میبخـشد به عشق او فوران کرده ذوق رو به زوال چه خوب جهل ندارد محلی از اعراب چه خوب از اینکه میآید جواب هر چه سوال به حـکـمت کـلـمات امام خـورده گره "کلام"و"فلسفه"و"منطق"و"اصول"و"رجال" ولـو ولـیّ خـدا را به احـتـجـاج کـشی "ابوحنیفه" که باشی نمیرسی به کمال ز " قـال باقـرعـلـیهالـسلام" فـهـمـیـدم دمش به حوزۀ علمیه میدهد پَر و بال رواست گر بنویسد جناب شیخ صدوق برای رحمت بیمنتش دوباره "خصال" خلاصۀ غزل من به قول "شیخ اجل" بس است عشق گـرانـمایۀ محمد و آل دم حــرم مـتـحــول شـود دل سـنـگــم چه شد مدینۀ من ای محول الاحوال!؟ به دوش خود بکشم حسرت بقیعش را چه میشود که خدا روزیام کند امسال بـبار چـشـم که تـنهـا به داد ما بـرسـد میان قبر همین چند قطره اشک زلال به حـشر لطمه زنانش چه آبرومـنـدند فروخـتند ز داغـش جمال را به جلال بــه آیـه آیــۀ قــرآن قــســم نــمـیآیــد به طفـل بیسـپر پنج ساله "قـد هلال" غروب عصر دهم با دو چشم خود میدید تمام روضۀ مکشوفه را...برای مثال: کـنار اهل حـرم دیـد دست پُر برگشت حـرامـزادۀ ذی الجـوشن از ته گـودال
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
مـولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم از نـسل هـل اتی تویی یا باقرالعلوم یک جلوهات به ظاهر و باطن بیانگر است پیـدای هـر کجا تویی یا باقرالعـلوم با آن همه روایت سبزت مشخص است پـروازِ تـا خـدا تویی یا باقـرالعـلوم دیگر پی طبیب و دوایـش نمیرویم درد و دوای ما تـویی یا باقـرالعلوم با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم بانـیِ روضهها تویی یا باقـرالعـلوم ما نوکـریم و بر دل عالم نوشتهایم: مـولا و مقـتـدا تویـی یا باقـرالعـلوم در چهرهات همیشه دعا موج میزند منـظـومـۀ دعـا تویی یا باقـرالعـلوم ما غصۀ عـذاب جزا را نمیخوریم تا شافـع جــزا تـویی یا باقـرالعـلوم ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم راویِ مـاجـرا تـویـی یا باقـرالعـلوم از کوفه و خـرابه و دروازهها بگو مشروح غصهها تویی یا باقرالعلوم ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
سیلاب میشـویم و به دریـا نمیرسیم پـرواز میکـنـیـم و به بـالا نـمیرسـیم ایـن بــالهـا شـبـیـه وبـالـنـد، اَبـتــرنـد وقـتـی به سیـر عـالم معـنـا نـمیرسیم این چشمهای خیس و تهیدست شاهدند بیتـو به جـلـوهزار تـمـاشـا نـمیرسیم تـا بـیکـرانـههـای حـضـور الـهـیات پر میکشیم روز و شب اما نمیرسیم باشـد اگـر تـمـام جـهـان زیر پـایـمـان حـتی به خـاک پای تو مولا نمیرسیم *********** این حرفها نشانۀ تقـصیر فهم ماست حیران شدن میان صفات تو سهم ماست دنـیا تو را چگونه بفهـمد؟ چه باوری! از مـرز عـقـلهـای زمـیـنی فـراتـری ای بیکرانه! نامتـناهیست وصف تو آئـیـنـۀ صـفـات الـهـیسـت وصـف تو مبـهـوت جـلـوههای جـلالت کـمـیتها کی میرسد به درک کـمال تو بیتها ای باشکوه از تو سرودن سعادت است این شعـرها بهانۀ عرض ارادت است هفت آسمان به درک حضورت نمیرسد خـورشـیـد تا کـرانـۀ نـورت نـمیرسد چـشـم مدیـنـه مـحـو سـلـوک دمـادمت بـوی بهـشت میوزد از خاک مقدمت عـمری کـلـیم طور تـمنّـا شـدیم و بعد دلتـنـگ چـشمهای مسیحـا شدیم و بعد مـثـل نـسـیـم دربهدر کـوچـههـا شـدیم تـا بـا شـمـیـم احـمـدیات آشـنـا شـدیم ای مـظـهـر فـضـائـل پـیـغـمـبـر خــدا آئـیــنــۀ شــمــایـل پــیــغــمــبــر خــدا شـایـسـتــۀ ســلام و تـحـیّـات احـمـدی احــیــا کـنـنــدۀ کــلــمــات مـحــمــدی نور علی و فاطمه در تار و پود توست شور حسین و حلم حسن در وجود توست قـرآن هـمـیشه آیـنـۀ تو انـیـس تـوست تفـسیر بیکران مـعـانی حـدیث توست قلبش هزار چشمۀ نور و معارف است هرکس به آیهای ز مقام تو عارف است روشن ترین ادلّـۀ عـلـمیست سیرهات وقتی که حجّـتـنـد به عـالم عـشـیرهات یک شب به آسـمان قـنـوتت بـبـر مرا تـا بـیکــرانـۀ مــلـکـوتـت بـبــر مـرا سائل کـنار ساحل لطفت چگـونه است دستان با سـخـاوت دریـا نـمـونه است *********** هرکس که تا حضور تو راهی نمیشود عـلـمش بهجز زیان و تباهی نمیشود هر قطره که به محضر دریا نمیرسد سـرچـشـمـۀ عــلـوم الــهـی نـمیشـود بیبهـره است از تو و انفاس قدسیات انـدیـشـهای کـه نـامـتـنـاهـی نمیشـود جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست آقـای من اگـر تو نـخـواهی نـمـیشود فـردوسِ دل اسـیـر خـیـال تو میشـود آئیـنه مـحـو حُـسـن جـمال تو میشود دریـاب بـا نــگــاه رحـیـمـت دل مـرا وقـتی که بیقـرار وصـال تو میشـود *********** من را که مبتلای خودت میکنی بس است اصلاً مرا گدای خودت میکنی بس است قـلـب مـرا ز بـند تـعـلـق رهـا و بـعـد دلبستۀ خدای خودت میکنی بس است در خـلـوت نـماز شـبت مثـل فـاطـمـه شایستۀ دعای خودت میکنی بس است شبهای جمعه سمت مدیـنه که میبری دلتنگ کربلای خودت میکنی بس است *********** مولا! برای ما دو سه خط از سفر بگو از کـاروان خـسته و چـشـمان تر بگو روزی که بـادهای مخـالـف امـان نداد هفتآسمان به قـافـلهای سایـهبـان نداد خـورشـید بود و سـایـۀ شـوم غـبـارها خـورشـیـد بود، هـمـسـفـر نـیـزهدارها دیـدی عـمود با سر سـقا چه کرده بود تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود گـل زخـمهای سـلسـله یـادت نمیرود هرگـز غـروب قـافـلـه یـادت نمیرود هـم نـاله با صحـیـفـۀ مـاتـم گـریـسـتی یک عـمـر پا به پـای محـرم گـریستی
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه نـوشـتهاند دوبـاره مـرا گـدای مـدیـنـه گرفـته است بـهـانه دلـم بـرای مـدیـنه فـدای چـار امـام گـره گـشـای مـدیـنـه کـبـوتـر دل من تا بـقـیع گـشته مسافر سلام مقصد پنجـم! سلام حضرت باقر نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی نبود روزی ما نوکـری اگر تو نبودی نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت غلام حیـدر و زهـرا شدیم با زحماتت تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت تویی که درک خلایق نمیرسد به مقامت شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت همیشه کرده حدیث تو گرم روضۀ ما را نـتـیجههای تـلاش توأیم و صادقت آقا امـام پـنجـم عـالـم، امـیـد پـنج تـنی تو بـزرگ تر ز تـمـام تـصورات منی تو فـدای عزم بلنـدت، امام بت شکنی تو خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو تویی که وارث جمع فضائل حسنیـنی امـام امــتـی و مــیــوۀ دل حـسـنـیـنـی همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت و در مرام شما نیست دین به غیر محبت تو و کرم، تو و بخشش، تو و عطای فراوان همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است بقیع بیحرمت هم بهشت اهل یقین است به رغم خواستۀ منکران اصل ولایت حـرم نداشتـنت هم نکـرد کم ز مقامت تو یادگـار شهـیـد غـروب حادثـههایی تو در تـمامی حـالات، یـاد کربـبـلایی ز کودکـیت تو دلتـنـگ سیدالشـهـدایی تــو داغــدار امــامِ مُــرَمِّــلٌ بِـدِمــایـی چهار سالگیات را نمیبری دمی از یاد رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای پنجـمین امام که معـصوم هـفـتمی از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکـمی» بر درد جهـل خلق، ز عـالم طبـیبتر نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت گـلدستهای نداشت حرم، مرقـدی نبود صحـن و سـرا نیـافـتم و گـنـبدی نبود این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟ غـمهای عهـد کودکی از یـاد کی رود آتش به خـرمن جگـر از آه، با تو بود یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود از صبح تا غـروب کشیدی ز سینه آه اما چه خوب شد که نرفـتی به قـتلگاه تو دیدهای چهها به اسارت به عمّه شد در شهر شوم شام، جسارت به عمّه شد تو طفـل روی ناقـۀ عـریان نشـستهای بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشستهای تو طعـم تـازیـانـه و سیـلی چـشیـدهای بر روی خـار، همره طفـلان دویدهای دیـدی تو خیـمههای به آتش کشیده را داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای آنکه قبرت بیچراغ و سایبان است! روضه نمیخواهی! مزارت روضه خوان است گـلدستهات سنگی ست روی تربت تو گـنبد نداری ... گـنـبـد تو آسمان است اصلا نـیـازی به بـیانش نیـست دیگـر اوج غـریبی تو از قـبرت عـیان است تــو یــادگــار داغ هـای کــربـــلایــی از هُـرم مـاتم در دلت آتـشفـشان است هر روضهات کرب و بلایی میشود، چون دور مـزار تو پُـر از نـامه رسان است تـو شـاهـد بـاران سیـل آسـای خـونـی تو کعبهای، چشمت شبیه ناودان است تـو یــادگــار بـاغ هـای لالـه هـســتـی اما به ذهنت خاطرات صد خزان است جـسم تو در خـاک بقـیع و روحت اما در قلب یک گودال، هر شب میهمان است دیدی که در گودال، جدت را چه کردند دیدی که عمه روی تَل بر سرزنان است تو شـاهـد گـلهـای از سـاقـه جــدایـی دیدی که بر نیزه سرِ پیر و جوان است تو غـیرت اللهی ... غـم ناموس دیدی از داغ غارت در گلویت استخوان است تو مقـتلی هستی که دیده روضهها را آنچه زبان از گـفـتنش هم ناتوان است
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
شيعه كند مرا صدا كه حجت خدا منم آنكه شده به كـودكى شاهد كـربـلا منم ز بعد مرتضى على پس از حسين و مجتبى از پس زين العـابـدين ولىّ كـربلا منم وارث علم و دين همه كنز خفىّ فاطمه شاهد كوى علقمه وصىّ مصطفى منم آنكه ز بين خاك و خون باغم و غربتى فزون سر بريده ديده است به روى نيزهها منم همدم شير خوارهام محـرم گاهـوارهام هـمـسفـر رقـيـهام محـرم بـچـهها مـنم هـمره كـاروانـيان اسير دست دشمنان به زير تازيـانـهها به شام و نيـنوا منم آنكه به روضه بانى است عاشق روضه خوانى است چه در بقيع چه كربلا چه بين خانهها منم قسم به اين حـقـيـقـتم بخاطر مصيـبـتم آنكه بود به دست او برات كـربلا منم
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
با وضو باید از مقامت گفت خـاتم الأنبـیاء سلامت گـفـت مـهـربـانـیِ بـیحـدی داری! خُلق و خُوی محـمدی داری تـا ابـد عــلـم را شـکــافـنـده دستِ مِهـر خـدای بـخـشنـده دیـدنت آرزویِ جابـر هاست شیعه مدیونِ قال باقر هاست پـنـدهـایت فـراتـر از پـنـدار معـدن العلم، مخزن الأسرار واژههـا بـر لبت زلال شـدند فـاتـح قــلـۀ کــمــال شــدنــد عـقـل شـد کـودک دبـستـانت پـای منبـر نـشست حـیـرانت مشق از کـیـمیایِ عـشق بـده درس جغـرافـیایِ عـشق بـده قـلمت کی قـرار میگـیـرد!؟ جوهر از ذوالـفـقار میگیرد ماندهام چند جبهه میجنگی!؟ رهـبـر انـقـلاب فـرهــنـگـی مکـتـبت اجـتهـاد عـلـمی شد کـربـلایت جـهـاد عـلـمی شد "کـربـلا" گفتم و دلت لرزید مـشک آبـی مقـابـلت لـرزیـد کربلا خاطرات تلخی داشت روضههای فرات تلخی داشت آب را رویِ خـیمهها بـستـند آب را با سـر و صدا بـستـند تشنگی، از بهار سیرت کرد گریههای رباب پـیـرت کرد
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است توشه بر داشته از گریه و زائر شده است دیرگـاهی است که مانند کبوتر - جبـریل روی دیـوار بقـیـع تو مجـاور شده است سیـنـهات مـشرق الانـوار هـزاران سیـنا موسی معرفت از طور تو ظاهر شده است از همان روز که شد "علم الاسما " آغاز علم، شاگرد تو یا حضرت باقر شده است کرسی و لوح و قـلم آینۀ کشف و شهـود مصدر فیضی و حکمت ز تو صادر شده است قطـره از طیـنـت دریـاست همه میدانند هر که شاگرد تو شد جزو مفاخر شده است به سلامی که ز لبهای رسول آورده است مست از جام تماشای تو جابر شده است
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
آن مـقـتـدا كه هـستی دارد قـوام از او خورشید و ماه نـور گرفـتند وام از او آن پنجمین امام كه معصوم هفتم است دارد حـریـم كعـبـۀ دین احـتـرام از او دریا شكاف علم و یقـین «باقرالعلوم» ماهی كه شرمگین شده بدر تمام از او او باغبان علم و فضیلت شد و به جاست آن گـلـشنی كه یافته فـیض مدام از او گـلهای بـاغ معـرفت و بـوستان عـلم دارند رنگ و جلوه گری هر كدام از او روشن چراغ دانش و بینش ز نور اوست دارد حیاتِ عـلم و فضیلت دوام از او دانش به حُسن مـطلـع او گـفت آفـرین بینش رسیده است به حُسن ختام از او بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش یثرب شده است روضۀ دارالسلام از او در گــردش مــدار، فــروغ امــیــد را منظـومههای عشق گرفـتـند وام از او تا رهـنـمای خـلـق شـود در ره نجـات بـالله گـرفـتـه بـود خــدا الــتـزام از او قـولش هماره قـول رسـول كـریـم بود شد جـلـوۀ حـدیث نـبـی مـستـدام از او این آفتاب عشق كه سوی دمشق رفت گفـتی گـرفت روشنی روز شام از او بـزم هـشـام بود به شام و گـمـان نـبود دعوت كند به «سَبق رِمایه» هشام از او هرچند عذر خواست ز پرتاب تیر و خواست تا حـكـم انـصراف بگـیـرد امـام از او اما هـشـام بر سخـن خـود فـشـرد پای تیـر و كـمـان گرفـت امام هـمام از او تیر و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او فضل و بزرگواری آن مظهـر گذشت راضی نشد كه خصم شود تلخ كام از او تیر نخست چون به هدف كارگر فـتاد پـروانـه یـافـتـنـد یـكـایـك سـهـام از او میدوخت تیر را به دل تیر در هـدف بود از خدای نصرت و سعی تمام از او آماج تیر شد چو هـدف شد بر آسـمان تجـلیـل بیمبالـغـۀ خاص و عام از او این است رهبری كه بهر لحظه قدسیان در عرش میبرند به تقدیس نام از او همراه اوست عـطـر شهـیـدان كـربـلا خـیـزد هـنـوز رایـحـۀ آن قــیـام از او «جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند با گوش جان شنـید جواب سلام از او از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا بر جای مانده حرمت بیت الحرام از او از صد هزار بوسۀ خورشید خوشتر است خـال سیـاه كعـبـه و یك اسـتـلام از او اصحاب معـرفـت به ادب گـرد آمـدند باشد كه بـشنـوند حـدیث و پـیـام از او گوهرفشان به خدمت او طبع حمیری است شعر «كمیت» یافته قدر و مقام از او در ساحـل غـدیـر ولایت نـشـسـتـهانـد آنان كه چون «فُضیل» گرفتند جام از او رو تشنگی بجوی «شفق» گر امید توست جامی ز حوض كوثر و شرب مدام از او
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
ای پـنجـمیـن امـام، یا باقـرالعـلوم بر رفعـتـت سلام، یا باقـرالعـلـوم در بزم تشنگان از بادههای فضل پُر گـشته از تو جام، یا باقرالعلوم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه السلام
ای ولــیّالـلـه داور، الــســلام ای سلامت از پـیامبـر، السلام حجّـت خـلاق اکـبـر، الـســلام زادۀ زهـرای اطـهـر، الـسـلام الـســلام ای بــاقـر آلرســـول چارمین فرزند زهـرای بـتـول ای نـبی بـر تو فـرستاده سـلام وی به زینالعـابدین، مـاه تمام هفتمین معصومی و پنجم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام تیغ نطقت میشکافـد، عـلم را روح میبخشد مرامت، حلم را ای ســـلام ذات حـــیّ داورت بر تو و نطـق فضیلتپرورت علم آرد سجده بر خـاک درت حلم گردیده است بر دور سرت نسل نوری هم ز باب و هم ز مام خود امام و مادرت بنت الامام کیستـی ای آیت سـرّ و عـلـن؟ تو هم از نسل حسینی، هم حسن تو امـامت را روانـی در بـدن ای ولایـت را چــراغ انجـمـن عـلم تو، علـم خـداونـد جـلـیـل وحی باشد بر لبت بیجـبرییل از درخـت عـلـم، بَـر داریم ما وز تو صد دریا گهر داریم ما بـس حـدیث مـعـتـبـر داریم ما از شـما کی دست برداریم ما؟ یابن زهـرا سر بـرآور باز هم «جابر جُعفی» بپـرور باز هم یابن زهرا گر چه با بغض تمام حرمتت گردید پامال «هشام» بر تنت آزار آمد صبح و شـام تو امـامـی، تو امامی، تو امام نور از هر سو که خیزد، دیدنی است چهرۀ خورشید کی پوشیدنی است؟ تو خـزانِ بـاغ زهــرا دیـدهای تو تن بیسر به صحرا دیدهای گـردن مـجـروح بـابـا دیـدهای بر فـراز نـیـزه سرهـا دیـدهای کاش میدیدم چه آمد بر سرت یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهلمنـزل اسارت دیـدهای از ستمکاران جسـارت دیدهای خود عزیزی و حقارت دیدهای تشنگی و قتل و غارت دیدهای چارسـاله، کـوه مـاتـم بـردهای مثل عمه، تـازیـانه خـوردهای شـام بـود و مجـلس شوم یـزید چشم تو چوب و لب خشکیده دید گـه سکینه ناله از دل میکشید گاه زینب جامه بـر پیکر درید چشم بر رگهای خونین دوختی سـوختی و سـوختی و سوختی ای دل شـیعـه چـراغ تــربـتت دیدههـا دریای اشک غـربـتت سالهـا بـر دوش کـوه محـنـتت روز و شب پامال میشد حرمتت ظلم دیـدی در عیـان و در خفا تـا شدی مسمـوم از زهـر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب قلبت از زهـر ستم گردیـد آب قـبـر بـیزوّار تــو، در آفـتاب وسعت صحن تو مُلک عالم است لالۀ قـبـر تو اشک میـثم است
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
اخـتـر پـنجـم ز بـرج آسـمان چـارمیـنم مـن امـام ابـن امـام ابـن امـام مـتـقـیـنـم روح عشق و جان دین و زادۀ حبل المتینم وارث جانانه و هم نام خـتم الـمرسلیـنم بـاقـر الـعـلـم نـبـیّــم؛ نــور چـشـمـان عـلـیّـم حـجّـت حـقّـم ولـیّـم؛ من صـفـیّـم من سخـیّـم باز کردم بار دیگر میکشان می خانهها را باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانهها را شرح دادم تاب دادم لـوحۀ افـسانهها را نور دادم شور دادم گوشه ویـرانهها را از عـلــوم بــیزوالــم از قـــدوم بـیمــثـالــم از جـلال و از جمالم از خصال و از کـمالـم چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم نُه رواقُ نُه فلک را کردم عطر آگین زبویم چرخش چرخ مدوّر چرخد از یک تار مویم خیل حورالعین و غلمان محو رخسار نکویم اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست شائـق من حق تعـالاست مـادرم اُمِّ ابیهـاست هرکه امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم هرکه سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم هرکه مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم هر ویزای بقیع خواهد ز من امضا نمایم بـاقـرم مـشـکـل گـشـایـم مـن تـجـلّـی خـدایـم عـالـمـی را رهـنـمـایـم پـور شـاه کــربـلایـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
ای به تو از خالق داور سلام از لب جانبخـش پیـمـبر سلام ای پـدر عـالـم هـسـتـی هـمـه نجـل عـلی یوسف دو فـاطمه شمس و قمر را به نسب اختری نـسل امـام از پـدر و مـادری اخـتــر تـابـنـدۀ دانـش تــویـی بـلکه شـکـافـنـده دانـش توئی عــالــم عــلــم احــد قـــادری بـاقــری و بـاقــری بــاقــری دانش کل نکـتهای از مکـتبت عـلـم لـدنّـی سخـنـی بـر لـبت مدح تو از قول خدا از نی است خُـلق تو آینه خُـلق نـبی است مام تو ریـحـانـۀ نـجـل بـتـول جابرت آورده سلام از رسول اخــتــر تــابــنـده مــاه رجـب مـهـر فــروزنـده مــاه رجـب شهر رجب را تو بهین کوکبی مـاه فـروزان نخـستـین شـبی جابرجعفی که ز دانش یمی است بر لبش از چشمۀ علمت نمی است عـلم، نـهـالـی ز گـلـسـتـان تو پـیـر خـرد طـفـل دبـستـان تو هر نفست باغ گـلی از کـمال هر سخنت پاسخ صدها سؤال گاه، کشاورزی و بیلت بدوش گاه، ملک را سخنت دُرّ گوش مام تو را گـفـت عـدو نـاسـزا از چه تو گفتیش ز رأفت دعا با همه فضل و شرف و علم تو دشمن تو شد خجل از حلم تو عـالـم نـصرانـیِ با آن کـمـال دید تو را و ز سخن گشت لال تو لب خود بسته، نشسته خموش او شده سر تا بقدم چشم و گوش هست هنوز از سخنت مشگ بیز قصّه زیبای عُـزَیز و عـزیـز روز اسیـریـت به بـزم یـزیـد آنکه بر او بـاد عـذاب شـدیـد بود چـو اولاد پـیـمـبـر اسیـر بیکس و بییـاور بیدستگـیر خواست یزید از همه یاران جواب تا چه کـنـد با حـرم بـوتـراب یکسره گفتند: که با تـیغ تـیـز خون شریف همگان را بریز سن تو میبود دو سال و دو ماه بانگ زدی سخت بر آن رو سیاه کای ز خـداوند و پیـمـبر جدا موسی و هارون، دو سفیر خدا جانب فرعون چو بـشـتـافـتند بر سر تخت سـمـتـش یافـتـند هر دو گشودند به تـوحـید لب روز بر آن تیره درون گشت شب گفت به حضّار که بر این دو تن رأی شما چیست در این انجمن؟ یکسره گـفـتـند بدو حـاضران دعـوت کن از هـمۀ ساحـران لشگر فرعون چـنین رأی داد قـوم بر کـشتن ما لـب گـشـاد لشگر او با همه کفر و ضلال طیـنـتـشان بود همه از حـلال قوم تو چون خشم رسول خداست در طلب ریختن خـون ماست رأی به خـونـریزی ما دادهاند شبـهـه ندارد که، زنـازادهانـد کودک و اینگونه کلام آتـشین ای کـلماتت همه جا دلـنـشـین ای به فـدایت پــدر و مــادرم مدح تو در دُرج دهان گوهرم «میثمم» و عـبـد مـطـیـع تـوأم عـاشـق دیــدار بـقــیــع تــوأم
: امتیاز
|